جدول جو
جدول جو

معنی اهل حال - جستجوی لغت در جدول جو

اهل حال
واقفان بر رازها و چگونگی چیزها، زنده دل، خوش گذران
تصویری از اهل حال
تصویر اهل حال
فرهنگ فارسی عمید
اهل حال(اَ لِ)
اهل ذوق. خوش مشرب. انیس. موءالف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهد حال
تصویر شاهد حال
گواه حاضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحال
تصویر الحال
حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل قل
تصویر اهل قل
اهل مباحثه و گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل حق
تصویر اهل حق
مردم خداشناس و پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل ضلال
تصویر اهل ضلال
گمراهان، کافران، ملحدان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ / رِ شُ دَ)
این هنگام. همین وقت. همین حالا. (فرهنگ ناظم الاطباء). اکنون، مرکب است از الف و لام عهد و حال، و بعضی از مردم که آنرا لفظی مفرددانند و بکسر اول خوانند غلط محض است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). کنون. فعلاً. بالفعل:
بمشک و غالیۀ خال و زلف او قلمم
نوشت مدحت محمود بن حسن الحال.
سوزنی.
الحال چنانچ ضریبۀ خراج هفتاد و دو دینار گشته... (تاریخ قم ص 143)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه. هم حالت:
بخشود بر آن غریب همسال
همسال تهی نه، بلکه هم حال.
نظامی.
غمی کآن با دل نالان شود جفت
به همسالان و هم حالان توان گفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ حَق ق)
نامی است که نصیریان یعنی علی اللهیان بخود دهند. نصیری. علی اللهی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ حَق ق)
آن که پیرو حق است.
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ دِ)
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل:
دل اهل دل است آن کعبۀ داد
مکن ویران مر او را دار آباد.
ناصرخسرو.
جهالت ظلمت جان و جهان است
بر اهل دل این معنی عیان است.
ناصرخسرو.
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
یا اگر گویی اهل دل کس هست
گویدت دل، خطاست این گفتار.
خاقانی.
تو ای عطار گرچه دل نداری
ولیکن اهل دل را ذوفنونی.
عطار.
از آن اهل دل در پی هر کسند
که باشد که روزی به منزل رسند.
سعدی.
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی.
سعدی.
توان گفت با اهل دل کو بماند.
سعدی.
آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی.
حافظ.
کلید قفل سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند.
حافظ.
درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ قِل ل)
بی بضاعت. تهیدست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرد مقل حال را به وقت گفتار اگر خود در چکاند بسیارگوی شمرند. (مرزبان نامه). وقتی که مردی درویش و تنگدست و مقل حال در خانه گربه ای داشت همیشه گرسنه بودی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 143). یکی با بشر مشورت کرد دو هزار درم دارم حلال، می خواهم که به حج شوم گفت... برو وام کسی بگزار، یا بده به یتیم و به مردی مقل حال که... از صد حج اسلام پسندیده تر. (تذکره الاولیاء عطار). جهود مردی مقل حال بود و بی زاد و راحله می رفت. (جوامعالحکایات). گفتم او مرا چه می شناسد که من مردی مقل حال و درویشم. (جوامعالحکایات عوفی).
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
اهل سر. اهل باطن. کسی که بر رازها واقف است. کسی که از اسرار آگاهست:
رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند
که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید.
حافظ.
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد.
حافظ.
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوتۀ هجران کنند.
حافظ.
رجوع به راز و اسرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهل دل
تصویر اهل دل
شناسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم ودیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
الی الحال: مستوفیان جدید که از دو سال قبل الی حال بمنصب استیفانایل شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقل حال
تصویر مقل حال
بی توشه آنکه پریشان حال و تهیدست باشد: (جهود مردی مقل حال بود و بی زاد و راحله میرفت) (جوامع الحکایات. 106: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحال
تصویر الحال
اکنون همین دم ایمه اکنون هم اکنون همین دم حالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلال
تصویر اهلال
نو ماهی به ماه نو نگریستن دیدن ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهر حال
تصویر بهر حال
در همه حال بهمه صورت در هر صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل حرم
تصویر اهل حرم
پردگیان مشکوی نشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحال
تصویر الحال
اکنون، همین دم
فرهنگ فارسی معین
بدیل، سالک، عارف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
(ریزمقام) کل+حالبه معنی حالت کوتاهاز آوازها و نغمه های موسیقی
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی