- اهل حال
- واقفان بر رازها و چگونگی چیزها، زنده دل، خوش گذران
معنی اهل حال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در همه حال بهمه صورت در هر صورت
الی الحال: مستوفیان جدید که از دو سال قبل الی حال بمنصب استیفانایل شده اند
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم ودیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی)
پردگیان مشکوی نشینان
گمراهان، کافران، ملحدان
بی توشه آنکه پریشان حال و تهیدست باشد: (جهود مردی مقل حال بود و بی زاد و راحله میرفت) (جوامع الحکایات. 106: 1)
گواه حاضر
شناسندگان
مردم خداشناس و پارسا
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
اهل مباحثه و گفتگو
اکنون همین دم ایمه اکنون هم اکنون همین دم حالی
نو ماهی به ماه نو نگریستن دیدن ماه نو
حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
اکنون، همین دم